حالا که دارم اینهمه از ماجراهای عطرفروشی تعریف میکنم تا اینم بگم یه عطرفروشی دیگه هم هست توی پاساژی که ما هستیم. توی شرایط عادی وقتی یه مغازه عطرفروشی جدید کارشو شروع میکنه، اون قبلیا مقداری احساس خطر میکنن! ولی این اصلاً اینجوری نبود، کلی با ما رفیق شد و بعد ما رو با عمده فروش ِ خودش آشنا کرد و خلاصه رابطه تنگاتنگ ـی شکل گرفت. ما فقط با یه شرکت کار میکردیم. ولی به پیشنهاد این طرف، چندتا عطر هم از شرکتی که اون کار میکرد آوردیم.
دوست محمدرضا بود که باهاشون رفتیم باغ -___- حرکات و حرفاش مشکوکه. اینم یه چیزیش میشه مدام اصرار میکنه که بریم بیرون. منم بهش گفتم محمدرضا شاید کرونا داشته باشه، جایی نمیریم ما -__- بعد نوشت : من با تو تا در جهنمم میام گفتم وااااااااااات؟!!؟!!! جمعش کرد بعد بهم گفته بود "نمیدونم نسبت بهت اعتراف کنم یا نه" من پشمام ریخته بود اون لحظه اون کلمه ی "نسبت بهت" خیلی بو داشت بعد که گفتم بگوووو، گفت درآینده میگم نکته اینکه این پسر 2-3 سال از من کوچیکتره، و جریان
درباره این سایت